فردریکسون، سلیگمن و چند تن دیگر از روانشناسان معاصر عقیده دارند کسی را میتوان شاد و کامروا دانست که در زندگی خود هیجانهای مثبت را بیش از هیجانهای منفی بروز دهد. برخی از این روانشناسان پیشنهاد میکنند که اگر در فردی نسبت هیجانهای مثبت بر منفی سه به یک باشد میتوان او را شاد و خوشبخت به حساب آورد.از حافظ 495 غزل به جا مانده است (دیوان گردآوری ابراهیم قیصری) که تمام یا بیشتر ابیات 137 غزل از آنها هیجانهای مثبت را توصیف میکنند و 40 غزل دارای اشعاری با محتوای رنج و اندوه هستند. به عنوان نمونه از هر گروه و از آغاز دیوان مطلع پنج غزل را میآوریم.
هیجان مثبت:
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
ساقی به نور باده برافروزد جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چارهگر از چارسو بست
بیا که قصر امل سخت؛ سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
هیجان منفی
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
گفتم: ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت؟
سینه، از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
بیمهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
با این حساب نسبت هیجانهای مثبت بر هیجانهای منفی در دیوان حافظ 137 بر 40 یا 4/3 برابر و بیش از حد تعیین شده است.
خوشبختی یا شادی اصیل و پایدار دارای دو مولفه نشاط و رضایت خاطر است. نشاط در چهره گشاده و خندان و در چالاکی اندام و رفتار جلوه مینماید و رضایت با آسودگی خاطر و آرامش درون معلوم میشود. حافظ انسان خوشبخت و شادکام را دارای«لب خندان» و «دل خرم» معرفی میکند و او را کسی میداند که ظاهری «دژم» و باطنی «نژند» نداشته باشد.
چنین فردی همه شیرینیها و زیباییهای عالم را یکجا در خود جمع دارد و به دیگران هدیه میدهد.
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون، لب خندان، دل خرم با اوست
جمال صورت و معنی ز امن و صحت تست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
اگر نتوانستیم شادی برون و خرسندی درون را با هم بیامیزیم و از ترکیب آنها که امنیت و سلامت را به ارمغان میآورد برخوردار شویم باید به گونهای رفتار کنیم که چهره غم گرفته خود را به این و آن نشان ندهیم.
با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آنی چو چنگ اندر خروش
به نظر میرسد اگر در روایات اسلامی آمده است که اندوه مومن در دل اوست و شادیاش در چهره، برخلاف بعضی تحلیلها، این بیان حزن و اندوه مثبت و به قولی غم عارفانه نیست، بلکه با روشنگری حافظ میتوان گفت هر چند مومن غمی بزرگ و اندوهی جانکاه دارد اما سزاوار است پیش مردم ننالد و زاری نکند بلکه خود را شاد و خندان نشان دهد تا ارزش و عزتش کاهش نیابد.
حافظ بارها به شاد بودن سفارش کرده و بهرههای آن را باز گفته است:
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گوارا
***
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
***
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
***
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول، غیر بلاغ
***
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
***
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بینوشیم
***
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کارفریست رنجیدن
آسان گیری و شادی
حافظ آسانگیر و بیتکلف و در نتیجه سالم، آرام و خرسند است. او دنیا را گذرگاه و نه قرارگاه انسان میداند و باور دارد اگر آدمی واقعبین و شکیبا باشد میداند که رنج و شادی این سرای سپنج تمام شدنی و خیر و شر آن ناپایدار است.
حافظ با اندیشه خیامی به یادمان میآورد خردمند و زیرک کسی است که در فرصت عمر به جای اندوه خوردن بر گذشته و نگرانی و دلهره نسبت به آینده، از نعمتهای خداوند بهره ببرد و با شادی، امید و پرداختن به کارهای نیک به بالندگی و خرمی خود کمک کند.
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بِهشت، روضه دارالسلام را
***
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
***
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد ورطل گران گرفت
***
زمان خوشدلی دریاب دریاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
***
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
***
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضامن خواهد شد
***
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دارد و بزن جامی چند
***
ای جوان سر و قد گویی بزن
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
***
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
***
عاقبت منزل ما وادی خاموشانست
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
***
جایی که تخت و مسند جم میرود به باد
گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم
***